هفت اقلیم

صبور باش، نقابها از چهره‌ها کنار میرود و رخ واقعی پدیدار می‌گردد. آن زمان، سره از ناسره باز شناخته خواهد شد
التماس نکن، بگذار برود آن که دلش با تو نیست
بگذار بروند عروسکان خیمه شب بازی، ما فیلم بسیار دیده ایم. خسته ایم از تماشای نمایش دلقکهای حقه باز
آنها که قول و فعلشان یکی نیست

فلسفه‌ی عشق
دیرزمانیست اندیشه ام در هزارلای ترسناک تردید تنها مانده. زبان از سکوت

غم

رمان همسایه‌ها، به قلم احمد محمود، سبکی واقع گرایانه دارد و به واقع، غمنامه‌‌‌ای ست که، برشی عمیق از

دوباره ابر وباد، شوخیِشان میگیرد.

دقایق ولحظات عمر، زنجیرواردر گذرند وما نسبت به آنها، غافل و بی خبر.

صبح یک روز سرد پاییزی سال 58، وقتی که فقط پنج، شش سالم بود،

گاهی سکوت، پرستارم میشود، آرامم میکند.

هیچ کاری برایم در زندگی، از مغازه رفتن و نان و سبزی و میوه خریدن سخت تر نبوده و نیست. اصلا یکی از دغدغه‌هایم همین است. فتح کیلیمانجارو برایم راحتتر از اینهاست.